این مطلب فاقد هرگونه نوشته ی شگفت انگیز است و صاحب وبلاگ صرفاً برای دل خودش این ماهنامه را نوشته

 

 این ماه، همونقدر که برای من زود اومد و شروع شد، همون اندازه هم سریع تموم شد. اونقدری که یهو به خودم اومدم و دیدم که از تموم برنامه هایی که برای این تابستون ( البته این ماه ) داشتم، شاید حداکثر به نوزده درصدش رسیدم؛ و این برای من که تو این تابستون اهداف زیادی دارم، خیلی ناامید کننده بود. طوری که دیروز داشتم فکر میکردم اصلا چیزهایی که باید تو این ماه بهشون میرسیدم چی بودن ؟ مگه من همونی نبودم که خرداد به خودم قول دادم برنامه نویسی رو جدی دنبال کنم ؟ مگه نباید اسپانیایی رو ادامه میدادم ؟ و خیلی افسوس های دیگه. 

 ولی، دیروز بالاخره دست به قلم شدم. یه کاغذ برداشتم و شروع کردم به نوشتن، راجع به چیزهایی که باید تو این تابستون که هنوز هزار و چهارصد و چهل ساعتش مونده، بهشون برسم؛ و به نتیجه رسیدم ! با خودم روراست بودم و نتیجه داد. شاید چون یکم بیشتر به ارزش زمان پی بردم. بیخود که نگفتن وقت طلاست ! 

 خلاصه پیشنهاد میکنم که شما هم با خودتون روراست باشید، یه کاغذ و مداد بزارید جلوتون، و فکر کنید؛ به اهدافتون، به زندگیتون، و به خودتون؛ چون باور کنید یا نه، زندگی اونقدری ارزش داره که برای دیدن خودتون تو روزی که در آرزوهاتون میبینید، بجنگید. و یه چیزی، زندگی اونقدرم سنگدل نیست، کافیه نشون بدید که دارید تلاش میکنید، اونم بهتون لبخند میزنه.

 اما تا الان یه جورایی درمورد برنامه های ماه بعد حرف زدم. پس میخوام از این ماه بگم، اینکه اصلا چیشد، چی گذشت به حال این دختر رنج دیده و بیچاره و مظلوم .

~*~

اول از همه، این ماه یکی از تنهایی ترین ماه های زندگی من بود ! یعنی چی؟ یعنی اینکه که خیلی از کانتکت (مصوب فرهنگستان فارسی : مخاطب) هامو حذف کردم؛ و بزارید بهتون بگم که چقدر رضایت بخشه ! اول اینکه دیگه از فیلم و عکس و نوشته های مثلا شاخشون فیض نمیبرم، دو، دیگه نه اونا عملا به من پیامی میدن، نه من به اونا؛ باور کنید اینطوری برای هردو طرف هم بهتره. الان کلا ده دوازده تا کانتکت بیشتر ندارم XD ( نه جدا بگید ببینم تاریخ به خودش انقدر کانتکت کم دیده ؟! ) 

 دلیل دیگه برای تنهاییم، اینه که  در هر مکانی من با یه هندزفری که یه گوشیش خرابه، یه پلی لیست، و یه کلاه کپ مشکی نشستم و یا دیگران رو برانداز میکنم، یا هر از گاهی سعی میکنم یه چیز بنویسم. و بزارید بهتون بگم که این خیلی سرگرم کننده تر و جالب تر از گفتگو با آدم های خسته کننده است. خلاصه خیلی خوبه که دارم یاد میگیرم چطوری از تنهاییم لذت ببرم.


 از شروع تابستون، شروع کردم به خوندن جلد دوم کتاب «فلسفه برای نوآموزان». خیلی کتاب جالب و قابل تفکریه. واقعا دارم از خوندنش چیزهای جدیدی یاد میگیرم و همینطور دارم میفهمم که چقدر به فلسفه علاقه دارم. اگه حتی یکم در مورد فلسفه کنجکاوید یا علاقه دارید، بهتون این کتاب رو خیلی پیشنهاد میکنم، از پایه و کاملا ابتدایی در مورد فلسفه آموزش میده، و همین یه نکته ی مثبته.


 در مورد کتاب گفتم؛ این چند ماه به صورت وحشتناکی کم کتاب خوندم و میخونم. واقعا برای من که تو تابستون با چراغ مطالعه تا دو سه نصف شب کتاب میخوندم، خیلی تأسف‌باره، باید یه برنامه ی درست و حسابی بچینم. می‌خوام شروع کنم و رمان‌های کلاسیک رو بخونم. امیدوارم باز بتونم به دوران اوج کرم کتابیم برگردم ! 


 این ماه کاملا بولت ژورنالم رو بوسیدم گذاشتم کنار، فکر کنم یکی از دلایل موفق نبودنم همین بود. یه جورایی خیلی با ذوق شروع به درست کردنش کردم؛اما از یه جایی به بعد دیگه حتی نمیدونم چیشد که ادامه اش ندادم ! از ماه بعد باید دوباره شروع کنم به برنامه ریزی، با بولت ژورنال.


 ماهی که گذشت هیچ انیمه،سریال،فیلم و... ای ندیدم؛ بجز آیلند که به نظرم بجای همه ی فیلم و سریال ها برام بس بود. دیشب تمومش کردم و باید بگم...این پسرا بهم درس های بزرگی دادن؛ واقعا خوشحالم دیدمش...دیگه نمی‌دونم چی بگم، فقط حتما پیشنهاد میکنم ببینید. 


 من واقعا باید در مورد فیزیک بیشتر بدونم. ماه پیش از اونجایی که برنامه ریزی نداشتم، نتونستم یه وقت برای تحقیق در مورد علایقم بزارم. این درمورد برنامه نویسی هم صدق میکنه، مثلا قرار بود برنامه نویسی رو شروع کنم، که البته راستش تا یه جایی پیش رفتم، اما گفتگو با یک نفر کلا هدفمو تغییر داد؛ و الان یه جورایی باید از اول شروعش کنم. 


 یکی از چیزهای خوشحال کننده، اینه که این ماه کُلی به پلی لیست آهنگام اضافه شد - دوتا از دوست داشتنی ترین ها : 

 

Drunk Dazed-Enhypen

~*~

Changes-xxtenations


 و در آخر، باید بگم که این ماه، با وجود اینکه میشد یکم بهتر پیش بره، شاید حوصله سربر و بی هدف بود؛ ولی به هرحال مهم اینه که ادامه ی زندگی دیگه حوصله سربر و بی هدف نباشه، مگه نه؟! پس فکر کنم باید آدم تلاشش رو بکنه، اون وقت حداقل دیگه جای نگرانی نیست.

 در نهایت، این بود اولین ماهنامه ی من، که امیدوارم خوب نوشته شده باشه. اگه تا اینجا اومدید و خوندید، ازتون سپاسگزارم و به تحمل بالاتون تبریک میگم ! 

~*~

پ.ن : چرا هروقت میخوام پست بزارم، یا اینترنت تموم میشه، یا یه رهگذر با لپتاپ کار داره، یا یه اتفاقی میوفته که مانع نوشتن من بشه ؟ 

پ.ن2 : حس میکنم یکم خسته کنندست این پست، ولی به هرحال خوشحالم که نوشتمش. شما هم میتونید حداقل از آهنگ ها لذت ببرید :]

پ.ن3 : از اردیبهشت هیچ انیمه ای ندیدم؛ باورم نمیشه اتک و نورلند رو نصف نیمه ول کردم T-T 

پ.ن4 : به نظرم همین عکس جذابیت آیلند رو نشون میده XD

پ.ن5 : میدونستید یکی از آرامش دهنده ترین کارها ساز نواختنه ؟ :") 

پ.ن6 : ازم نخواید اسم سازم رو بگم... :"