۵ مطلب در تیر ۱۴۰۰ ثبت شده است

غوغای ستارگان

 

 

 

( تقریبا از ثانیه 15 آهنگ شروع میشه )

 

~*~

" امشب در سر شوری دارم

                                    امشب در دل نوری دارم

باز امشب در اوج آسمانم

                                    رازی باشد با ستارگانم

امشب یک سر شوق و شورم

                                    از این عالم گویی دورم

از شادی پرگیرم که رسم به فلک

                                    سرود هستی خوانم در بر حور و ملک

در آسمان ها غوغا فکنم

                                    سبو بریزم ساغر شکنم

امشب یک سر شوق شورم

                                    از این عالم گویی دورم... "

~*~

 

  • ۱۹
  • نظرات [ ۲ ]
    • Alone Enola -‌‌
    • يكشنبه ۲۷ تیر ۰۰

    It's Scary

    - چی میشه اگه بدونی خیلی راه سختی داری؛ ولی از اون طرف هم بدونی تا همینجاشم خیلی سختی کشیدی ؟ چی میشه اگه هم بخوای ادامه بدی، هم فقط یکم خسته و سردرگم شده باشی؟ 

    + خب مطمئنی اصلا کل راه درست بوده ؟ 

    - چی میشه اگه اونم ندونی ؟! چی میشه اگه یه وقت به کل چیزی که هرروز براش از خواب بلند می‌شدی شک کنی ؟ 

    + فکر کنم... خب این... من نمیتونم و نمی‌خوام بهت امید بدم رفیق ! این خیلی حس گندیه ! 

    - می‌دونی... با خودم فکر میکنم که کاش میشد بازم راهی وجود داشت... ولی قبول کنیم که بعضی اوقات دیر میشه. منظورم اینه که شاید بازم یه راه جدید باز شه... ولی فکر کنم زمان می بره، و اگه قوی نباشی... شاید تا پیدا شدن یه راه جدید، دیگه تو اون آدم سابق نباشی، شاید دیگه اون راه جدید اصلا به دردت نخوره... می‌فهمی چی میگم ؟ شاید راهت کلا عوض شده باشه. و این ترسناکه، خیلی ترسناکه !

  • ۲۳
    • Alone Enola -‌‌
    • جمعه ۱۸ تیر ۰۰

    بخند مادربزرگ

    مامان بزرگ می‌گفت :« خیلی وقت پیش، یکی از نوه ها دندون طلام رو دزدید ! این شد که الان یدونه دندون ندارم. » 
    خندیدم و گفتم :« خیلی حیف شد که؛ حالا دزد دندون، هنوزم دارتش ؟ »
    چایی نباتش را نزدیک لبانش برد، ولی انگار جواب دادن به من برایش مهم تر بود :« نه، فکر کنم گمش کرد. » 
    و من باز هم خندیدم. 
    امروز با خودم فکر کردم، کاش به مادربزرگ میگفتم، خوب شد جای دندانش خالیست، چون وقتی میخندد، خیلی بانمک تر میشود. کاش میگفتم همیشه بخندد، تا من هم با دیدن لبخند و جای خالی دندانش با او بخندم... کاش میگفتم... ولی نگفتم، نگفتم بیشتر برایم بخندد...
    فکر کنم زندگی هم دلش برای خنده های شادی آور مادربزرگ تنگ شده است. شاید برای همین است که خیلی وقت ها لبخند زدن به من یادش میرود... چون مادربزرگی نیست که به هوای او هم که شده یک لبخند کوچک بزند :)

  • ۲۰
  • نظرات [ ۴ ]
    • Alone Enola -‌‌
    • سه شنبه ۱۵ تیر ۰۰

     

    دیری است 

    که خویش را رنجانده ایم

    و روزن آشتی بسته است

    - سهراب سپهری 

     

  • ۲۴
    • Alone Enola -‌‌
    • دوشنبه ۷ تیر ۰۰
    من می نویسم و نوشته هامو بلند بلند می خونم، ماه گوش میده.
    منوی وبلاگ