چند وقت پیش بهم گفت تو هم این حس رو داری که هیچوقت نمیتونی به جمعیت تعلق پیدا کنی؟ که هیچوقت نمیتونی باهاشون مچ بشی؟حالا هر چقدر هم که روابط اجتماعیت خوب باشه. جواب دادم آره و هنوزم فکر میکنم همینطوریه. احتمالا.
-
آدمای جدید و مدرسه جدید خوبن. بچه ها بهم حس معلق بودن و غرق شدن نمیدن. این روزا وقتی میرم مدرسه به این فکر میکنم که میتونم بالاخره به یه جایی تعلق پیدا کنم ؟ میتونم بازم چند نفر رو داشته باشم که حداقل یکم همو بشناسیم ؟ ؛ اما بعد فکر میکنم شاید...اصلا به این تعلق نیاز نداشته باشم. شاید گاهی فقط کسی رو میخوام که گذر زمان رو برام راحت تر کنه.
یادم میافته من خیلی وقته دنبال روابط عمیق نیستم.
-
فریک یه بار بهم گفت خیلی سخت میگیری. اونا فقط نوجوونن و تو هم یه نوجوونی. راست میگه. فکر کنم.
گریه که کرد دلم میخواست منم بزنم زیر گریه؛ ولی فقط هندزفریو گذاشتم تو گوشم و فکر کردم : خودش خوب میشه.
بی رحم شدم.
-
دارم به این نتیجه میرسم که آدمایی که میتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم به اون منطقه امنی که برای خودم درست کرده بودم ختم نمیشن.
دارم یه کالکشن از عکس هایی که خودم از ماه گرفتم درست می کنم. قشنگ با ماه آبسسدم.
-
یاد اون آقاعه که تو بستنی فروشی دیدیم افتادم. اومد بستنی گرفت تنهایی نشست خورد. غمگین نبود. بیشتر آرامش داشت و آرامشش قشنگ بود. مامان میگفت یکی از مهمترین مهارتها رو آقاعه داره. اینکه یاد بگیری از تنهاییت لذت ببری و دوست خودت باشی. راست میگه.
حالا روزام که میگذره سعی میکنم بیشتر با خودم دوست باشم و کمتر خودمو سرزنش کنم.
-
مامان میگه خاله (در اینجا به معنای مامان دوست است) میگفت میکا بیشتر از بچههای ما میفهمه. امیدوارم منظورش از لحاظ خوب باشه. که هست.
-
دارم سبز میشم.
You look so broken when you cry
One more and then I'll say goodbye
Sometimes, all I think about is you
Late nights in the middle of June
Heat waves been faking me out
...Can't make you happier now
+ باید با آقاعه دوست میشدم.
++ فکر کن فریک وبلاگ داشته باشه و اینجا رو بخونه؛ نمخ -
+++ میکا منم. فقط حس کردم اینکه خودمو "انولا" خطاب کنم یه جوریه؛ پس از اسم قدیمیم استفاده کردم.
++++ آره دوستان. خیلی زیبا به روی خودم نمیارم سه ماهه چیزی ننوشتم. :::)